«سلاخ خانه شماره پنج» رماني ناشناخته از نويسندهاي گمنام بود كه اوايل دهه هفتاد به قلم علياصغر بهرامي منتشر شد. اين نويسنده در آن سالها در ايران شهرت چنداني نداشت، اما كمي بعد نام وونهگات چندان مطرح شد كه اين كتاب او تا امروز براي پنجمين بار منتشر شدهاست.
* شما به عنوان نخستين مترجم برخي از آثار وونه گات، چه شناختي از او داريد؟
** كورت ونهگات نويسنده رمان «سلاخ خانه شماره پنج» و خالق دهها رمان و داستان كوتاه در آمريكا به دنيا آمده بود. او جزو نسل چهارم از مهاجران آلمان به آمريكا محسوب ميشود. اجداد اين نويسنده در قرن نوزدهم از آلمان به آمريكا مهاجرت كرده بودند، خانوادهاش يك خانواده اهل علم بودند، مثلا پدرش مهندس بود. خودش هم متولد اينديانا پوليس است. ابتدا در دانشگاه رشته فني را براي تحصيل انتخاب ميكند، بعد در جريان جنگ جهاني دوم عازم جبهههاي جنگ ميشود و به آلمان اعزام ميشود. در آنجا به دست سربازان نازي اسير ميشود و در شهر درسدن آلمان به همراه ديگر اسيران جنگي وارد اردوگاه ميشود.
حوادث و رويدادهاي درسدن بر سرتاسر زندگياش اثر ميگذارد. مخصوصا در نوشتن «سلاخخانه شماره پنج» كه بزرگترين و مشهور تين رماناش محسوب ميشود. اين رمان در رديف چهاردهمين رمان بزرگ قرن جا گرفتهاست.
مضمونش هم درباره درسدن و بمباران وسيع شهر درسدن توسط گشتاپو است. درسدن را يك شب نيروهاي متفقين مباران ميكنند و تمام شهر را به آتش ميكشند و همه شهر ميسوزد. هسته مركزي رمان «سلاخ خانه شماره پنج» را همين واقعه تلخ تشكيل ميدهد.
* شما چگونه با اين نويسنده و رمان «سلاخ خانه شماره پنج» آشنا شدهايد؟
** اولين بار كه من با نام اين نويسنده آشنا شدم سال 1349 در شيراز بود. در آن موقع كتابهاي جديدي كه در غرب به ويژه آمريكا منتشر ميشد، تقريبا همزمان در كتابفروشيهاي شيراز عرضه ميشد و به دست ما ميرسيد.
من سر راه مدرسه اغلب بعد از ظهرها به كتابفروشي كه در مسير من قرار داشت، ميرفتم تا ببينم چه آثار تازهاي رسيده است. اين رمان را وقتي در آن كتابفروشي ديدم به دو دليل خريدم. يكي به خاطر اسم رمان كه به نظرم آمد "سلاخخانه شماره پنج" يك اسم غيرعادي است. ديگر اين كه به خاطر نقل قولهايي كه پشت جلد كتاب آمده بود بعد كه اين رمان راخواندم سخت مرا تحت تاثير قرار داد و عوض يك دفعه، دو دفعه آن را خواندم.
من هميشه رمانهايي كه ميخوانم، پس از يك بار مطالعه، دوباره بر ميگردم صفحات اوليهاش را دوباره ميخوانم. چون كسي رماني را ميخواند براي اين كه تا وارد فضاي آثار آن نويسنده بشود و دنياي مجازي نويسنده را بشناسد، طول ميكشد. آن وقت صفحات اوليه رمان را هم كند ميخواند و تعدادي از مسايل رمان از دست خواننده در ميرود. وقتي دوباره پس از تمام كردن رمان به صفحات اوليه بر ميگردد، كليت رمان و فضاي كامل رمان به دستش ميآيد و ميتواند آن را براي خودش ترسيم كند.
اما رمان "سلاخخانه شماره پنج" آن قدر جذابيت داشت كه كل رمان را دوبارهخواني كردم. اين قضييه گذشت تا كتاب ديگرش به اسم «شب مادر» را پيدا كردم و خواندم و كنار گذاشتم. به دنبال آن نقدي در مجله تايم راجع به رمان گالاپاگوس خواندم. گذشت و گذشت تا سال 62 كه نشستم به ترجمه رمان يعني جديجدي تصميم گرفتم "سلاخخانه شماره پنج" را ترجمه كنم.
* بعد از ترجمه در چه سالي آن را به دست چاپ سپرديد؟
** ماجرا ادامه دارد هنوز. بعد توضيح ميدهم كه چه گذشت. اين كه چرا ابتدا اين رمان را براي ترجمه انتخاب كردم، اين هم اتفاقي بود. مثل روبهرو شدن و ديدن آثار وونهگات كه اتفاقي بود.
يك دوست از تهران آمده بود به شيراز و گفت ناشري در تهران دنبال آدمي مثل تو ميگردد. خود اين ناشر هم كتاب دارد و به شما كتاب را معرفي ميكند تا شما ترجمه كنيد و بعد خودش هم آن را چاپ ميكند. مترجمان ديگر هم براي اين ناشر كار ميكنند. من پذيرفتم و به تهران آمدم و چند تا از كتابها را برايش آوردم، در ضمن كتاب "سلاخ خانه شماره پنج" را هم همراهم داشتم. بين اين كتابها قرار شد "سلاخخانه..." را برايش ترجمه كنم. آن موقع در شيراز زندگي ميكردم وقتي برگشتم به شيراز يك فصل از ترجمه اين رمان را به همراه متن انگليسي براي ناشر فرستادم. اصلا به نامه من هم جواب نداد. و من ترجمه را ادامه دادم و تمام كردم. اما ترجمه روي دست من ماند. بعد از اسبابكشي به تهران و مراجعه به چند ناشر، سرانجام انتشارات روشنگران، آن هم به خاطر آشنايي مدير نشر با شخص خودم پذيرفت آن را چاپ كند. فكر ميكنم سال 72بود.
* در آن زمان اين رمان با استقبال روبهرو شد؟
** اصلا. هيچ كس نه راجع به اين رمان حرفي زد. نه هيچ كس چيزي نوشت. آن موقع نه رمان پسامدرن وجود داشت و نه كسي آن را ميشناخت. فقط چند تن از دوستان و آشنايان كه آن را خواندند، پسنديدند و ابراز علاقه كردند.
يادم هست يكي مرا در يك كتابفروشي ديد و گفت خواندن اين رمان خيلي سخت است.
* چگونه ناگهان اين رمان و آثار ديگر وونهگات در ايران گل كرد و مترجمان ديگر هم به سراغ ترجمه آثارش رفتند و سلاخخانه به چاپ پنجم رسيد؟
** شايد اين رمان ديگر خواننده جدي اش را پيدا كرده بود. رمان خوب خود به خود خواننده خودش را پيدا ميكند، از راه تبليغ شفاهي و دهان به دهان خوانندگان معرفي مي شود. بعد همه به سراغش ميروند.
* بعد به دنبال انتشار سلاخ خانه، ترجمه ديگر آثار ونهگوت را شروع كرديد؟
** بله، بعد از ان رمان"شب مادر "را ترجمه كردم. بعد" گالا پاگوس" بود كه انتشارات مرواريد چاپ كرد و در نهايت رمان" گهواره گربه" را به فارسي برگرداندم.
* از بين ترجمه اين چند رمان ونهگوت كدام يك با استقبال بيشتري روبهرو شد؟
** همين رمان "سلاخ خانه شماره پنج "بيشتر از بقيه مورد توجه قرار گرفت چون پنج بار تجديد چاپ شده است، بعد هم" شب مادر "ست كه مخاطب بيشتري را جذب كرد. البته رمان" گالاپاگوس" هم به چاپ دوم رسيد. اما تعريف "شب مادر" را خيلي از اين و آن شنيدهام.
* گويا رمان" گهواره گربه "هم مترجم ديگري پيدا كرده بود و ترجمه ديگري از آن منتشر شده است.
** درست است. مترجم ديگري هم اين رمان را ترجمه كرده و به دست چاپ سپرده است. البته اسم اين رمان در اصل "گهواره گربه" نيست، اسم واقعي اش" برچينگ بازي "است كه اغلب كودكان اين بازي با نخ را بلد هستند.
گفتند كه اين رمان با اسم "گهواره گربه" مشهور شده است. در خود متن كتاب هم نويسنده روي كلمه گهواره و گربه تاكيد دارد و با واژههاي اين دو به شكلي بازي ميكند. اين بود كه اسم رمان "گهواره گربه" شد. من در مقدمه، در يادداشت مترجم نوشتم كه اسم كتاب اين است و به اين دليل به "گهواره گربه" تغيير پيدا كرد.
* مضمون داستان "گهواره گربه" را ميتوانيد توضيح بدهيد؟
** يك نوع بازي با نخ را بچهها دارند كه روي پنجه انگشتان انجام مي دهند و حالت گودي پيدا ميكند.
انگليسيها به اين شكل گودي مانند، گهواره گربه ميگويند. در واقع نه گهوارهاي در ميان است نه گربهاي.
مضمون كلي داستان هم در واقع نابودي همه جهان است به خاطر اختراعي كه يك دانشمند دارد. نويسنده در حقيقت دست به نوعي بازي تخيلي زده است و دانشمندي كه در اين رمان حضور دارد مادهاي را كشف ميكند كه اگر در آب بريزد همه دنيا يخ ميزند.
* آيا "سلاخ خانه" نخستين رمان پست مدرن بود؟
** نه، فكر نميكنم. پيش از اين هم رمان پست مدرن بود. نوشتههاي وونهگات لايهلايه است. يكي از مشخصههاي آثارش لايه لايه بودن است.
داستان را خطي روايت نميكند كه از يك جا شروع ميشود و در نقطهاي ختم. مثلا رمان "شب مادر "سه لايه دارد.
* آثار ونهگوت در امريكا در اروپا چه جايگاهي دارد؟ انتشار سلاخخانه چه بازتابي داشت؟
** اين رمان در زمان انتشار بازتاب بسياري وسيعي داشت، مخصوصا انتشار "سلاخ خانه شماره پنج"، مصادف ميشود با جنگ ويتنام، آن تظاهرات دانشجويي و مخالفتهاي عظيمي كه مردم بر ضد سياست هاي جنگ طلبانه آمريكا داشتند. چون سلاخخانه هم درباره جنگ دوم جهاني و بمباران شهر درسدن بود، خيلي مورد توجه امريكاييهاي ضد جنگ واقع شد، در اين رمان عبارتي وجود دارد كه من آن را با استفاده از يك بيت فردوسي به «آري چنين است رسم روزگار» ترجمه كردهام. يعني هر كه ميميرد راوي داستان اين عبارت را در مودش به كار ميبرد. ميخواهد بگويد سرنوشت همه مردن است. درباره هرچيز روبه زوال اين را به كار ميبرد.
وقايع دو رمان و نه گوت يعني" سلاخ خانه "و "شب مادر "در كشور آلمان اتفاق ميافتد. رمان "شب مادر "هم به هويت انسان معاصر ميپردازد.
شخصيت اصلي داستان چهار نفرند كه از بين اين چهار تن به دنبال شخصيت واقعي ميگردد و ميخواهد هويت او را كشف كند، البته خود نويسنده به طنز ميگويد «شما هماني هستيد كه بدان تظاهر ميكنيد، پس ببينيد به چه تظاهر ميكنيد؟»
* آيا وونهگات استحقاق جايزه نوبل را داشت كه به او تعلق نگرفت؟
** بله، قطعا اين استحقاق را داشت. وونهگات رمانهاي زيادي نوشت. داستانهاي كوتاه فراواني دارد. البته اواين رمان خودش را براي پول درآوردن نوشته بود. اين را خودش اعتراف ميكند. اغلب داستانهاي عامه پسندش را در مجلات سبك و سطحي چاپ ميكرد. مجلات پر تيراژي كه زنان بيشتر دوست داشتند و خوانندگان اصلياش بودند.
بعدها در ادامه آثارش تكامل پيدا ميكند تا ميرسد به آثار جدي و عميق كه جهان را به ستايش واداشت. مثل "سلاخ خانه" و "شب مادر" و...
آخرين اثري هم كه از او در دست هست رماني به نام «مردي بدون سرزمين» است كه در سال 2005 ميلادي چاپ و منتشر شده است.
اين آخرين كتاب او قبل از مرگش بود. اين رمان در واقع زندگينامهاش هم هست كه در قالب طنز روايت ميشود.
وونهگات يك جمله بسيار معروف در اين كتاب دارد و ميگويد «از اين كه اين همه عمر كردهام خجالت ميكشم».
* آقاي بهرامي، جديدترين كتابي كه ترجمه و منتشر كردهايد چه بود؟
** كتاب «پيرامون ادبيات» نوشته هيليس ميلر بود كه چندي پيش توسط نشر ني چاپ و منتشر شده است. اين كتاب به بررسي ادبيات تطبيقي ميپردازد و كتاب فوقالعاده جذابي است.
بعد از آن هم به دليل بيماري ديگر حال و حوصله كار كردن پيدا نكردم و هيچ كتابي هم نه در دست چاپ دارم و نه در دست ترجمه.
البته قبل از آن كتابي تحت عنوان «شعر عصيان» كه مجموعهاي از شعرهاي كوتاه شاعران جهان است، ترجمه كرده بودم كه از سوي نشر ني منتشر شد. اين مجموعه حاصل شبهاي بيخوابي من است.
شعرهايي را كه طي سالهاي متمادي ميخواندم، بهترينهايش را كنار ميگذاشتم تا به دفعات آنها را مطالعه كنم، در يك مقطع كه شبها دچار بيخوابي ميشدم تصميم گرفتم اين شعرها را به فارسي برگردانم كه حاصل آن همين مجموعه «شعر عصيان» شد.
* از ميان حدود سي عنوان كتابي كه ترجمه كردهايد، كدام يك را بيشتر ميپسنديد؟
** كتابهايي كه طي سالهاي مختلف ترجمه كردهام، هر كدام از آنها در رديف آثار برجسته و مطرح قرار داشتند. نميتوانم بگويم كدام يك را بيشتر ميپسندم و بيشتر دوست دارم. من هميشه آخرين كتابي را كه ترجمه كردهام خيلي بيشتر روي آن كنجكاوم. شايد آن آثار كه متعلق به گذشته هستند از ذهن و خاطر آدم ميرود. اين هم لابد به خاطر دوران پيري است. آثاري كه من در اين مدت ترجمه كردهام روي هم رفته آثار بدي نبودند.
* گفت و گو از : ساير محمدي
نظر شما